مهمون ها که رفتند افتاد به جون ظرف ها
گفت:
من می شورم تو آب بکش
گفتم : بیا برو بیرون خودم میشورم
ولی گوشش بدهکار نبود دستشو کشیدم و از آشپزخونه بیرونش کردم ولی باز راضی نشد یه پارچه بست به کمرش و شروع کرد به شستن ظرف ها تموم که شد رفت سراغ اتاق ها و شروع کرد به جارو کشیدن و گردگیری
میگفت :
من شرمنده ی تو هستم که بار زندگی روی دوشت سنگینی میکنه
همسر شهید علی بینا