مادر از زیر قرآن ردش کرد رویش بوسید،گفت: قدیر جان مامان کی از ماموریت برمیگردی .
بالبخند همیشگی گفت مادرجان ماموریت چند روزست زودمیام. ورفت سه روز بعد زنگ زد با مادرصحبت کرد مادر گله مند از نبودن پسرش گفت قدیر جان کی میای الان چند روز شده پسر پست خط به مادر گفت :مادر جان از روزی که اومدم 10 هفته حساب کن انشاالله میام