مادر از زیر قرآن ردش کرد رویش بوسید،گفت: قدیر جان مامان کی از ماموریت برمیگردی .
بالبخند همیشگی گفت مادرجان ماموریت چند روزست زودمیام. ورفت سه روز بعد زنگ زد با مادرصحبت کرد مادر گله مند از نبودن پسرش گفت قدیر جان کی میای الان چند روز شده پسر پست خط به مادر گفت :مادر جان از روزی که اومدم 10 هفته حساب کن انشاالله میام
مادر ناراحت گفت مگه من بچم که گولم میزنی ومیگی 10 هفته اما پسر تلفن رو قطع کرد .مادر بعد رفتن داود دیگه حواس درستی نداشت قدیر شده بود چراغ خونش همه چیز وهمه زندگیش اومد آخر کتاب دعاش برای خودش روز شمار زد .سه شنبه بود دلش یه جوری بود انگار هوای قدیر خونه رو گرفته بود به خودش میگفت نرم نماز جماعت یه وقت بچم زنگ میزنه خونه کسی نیست جواب تلفن بده ،خلاصه با تردید حاضر شد دل دل میکرد چادر رو سرش کرد اومد در رو ببنده بره که به نماز جماعت ظهر برسه ،
حین در بستن تلفن خونه به صدا در اومد گوشی رو برداشت بدون اینکه بدون کی پشت خطه گفت قدیر مامان .......
پسر مهربانانه گفت سلام مادر جان . ....بعد از احوال پرسی مادر گفت کی میای
پسر گفت: انشالله
مادر گفت قدیر الان 9 هفته 3 روزه کی میای چیزی نمونده تا 10 هفته تموم بشه
پسر قشنگتر گفت : توکل برخدا
تمام شب حال عجیبی داشتیم دختر زنگ میزدن میگفتن یه حال عجیبی دارن تا صبح خوابم نمیبرد شد پنج شنبه محله مون عجیب شده بودن دوستای قدیر زنگ میزدن سر میزدن چه خبر بود نمیدونم اما دیگه طاقت نیاوردن سر ظهر بود خبر شهادت پسر رو به مادر دادن ..
دنیا دیگه برای خانواده سرلک سیاه شده چون بعد مرگ داود قدیر شده بود ستون خونه پشتیبان دل غم دیده پدر ومادر .
مسافر مادر توی آخرین روز از دهمین هفته به خونه برگشت . اما اینبار سبک بال تر از هربار
پسرم خداپشت وپناهت سلام من دو به اهل بیت حضرت رسول (ص)برسان .
سربلند بودم سربلند تر شدم به تو می بالیدم وحالا ردای شهادت که پوشیدی مبارکت باشد.
خواهرانت دلتنگن ،راستی پیمان ...بعد تو داود به کی تکیه کنه ....براش دعا کن مادر
روایت از مادر شهید مدافع حرم قدیر سرلک