خلاصه آمار

یاران امام حسین : حبیب ابن مظاهر مظهر اسدی

چهارشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۴، ۰۹:۴۵ ق.ظ

«حبیب» فرزند «مظهربن رئاب بن اشتر بن جخوان» است. برخی به جای «مظاهر» او را «مظهر» خوانده‌اند. ایشان از اشراف و چهره‌های سرشناس، مورد احترام و اعتماد کوفه و از قبیله «بنی‌اسد» بوده است. به گزارش کلبی «حبیب» صحابی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بوده و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را درک کرده است. همه تاریخ‌نگاران نگاشته‌اند که او در دوران امام علی علیه‌السلام مقیم کوفه شده است.تاریخ‌نگاران گفته‌اند که حبیب در دوران امام علی علیه‌السلام در کوفه سکونت کرد و او همیشه امام علی علیه‌السلام را همراهی کرده است. او از یاران امام علی علیه‌السلام بود و در تمام جنگ‌ها در خدمت حضرت مولی شمشیر می‌زده است. «حبیب» چنان به امام خود نزدیک بود که از اصحاب سر امیرالمؤمنین علیه‌السلام و از حاملان علوم آن بزرگوار به شمار آمده است. 

زندگانی حبیب تا شهادت در ادامه مطلب

جناب کشی که بزرگ رجالی شیعه است از فضیل بن زبیر گزارش کرده است. «میثم تمار در حالی که بر اسب خود سوار بود، در حال عبور بود که حبیب بن مظاهر اسدی در حالی که در مجلس بنی‌اسد بود او را استقبال کرد؛ سپس حبیب گفت: گویا می‌بینم شیخی را که جلوی سرش مو ندارد و شکمی بزرگ دارد و نزدیک «دار الرزق» کدو می‌فروشد؛ او را به سبب محبت به اهل بیت پیامبرش به صلیب و دار آویخته‌اند. همان گونه که بر چوبه دار است، شکمش را پاره می‌کنند. پس میثم گفت: و البته من خود بهتر می‌دانم مردی سرخ و سفید را که دو لگام به دهان او زده می‌شود. او برای یاری فرزند دختر پیامبر خارج می‌شود، پس کشته می‌شود، و سر او را در کوفه می‌گردانند. سپس هر دو از یکدیگر جدا شدند. اهل آن مجلس گفتند: تا به حال دروغگوتر از این دو مرد ندیده‌ایم. فضیل گفت: هنوز جلسه به هم نریخته بود که «رشید هجری» سر رسید و سراغ میثم و حبیب را گرفت. مردم گفتند: آن دو از هم جدا شدند و ما شنیدیم که آنها چنین و چنان می‌گفتند. رشید گفت: خداوند میثم را رحمت کند. او (نکته‌ای را) فراموش کرده و خود افزود که برای کسی که سر او را بیاورد صد درهم پرداخت خواهد شد. سپس پشت کرد و رفت. آن گروه گفتند: به خدا قسم این از همه آنها دروغ‌گوتر است. گزارش‌گر گفت: دورانی بیش از گذر شب و روز نگذشت که خود دیدم میثم را در باب «عمرو بن حریث» به دار آویختند و سر حبیب که با حسین علیه‌السلام کشته شده بود آورده شد و خود دیدم که هر چه گفتند همان شد.» 

حبیب و کوفه

پس از مرگ معاویه به اهل کوفه خبر رسید که امام حسین علیه‌السلام از مدینه خارج شده و از بیعت با یزید سر باز زده است. حرکت امام به سوی مکه بسیار معنادار بود. شیعیان حضرت در منزل «سلیمان بن صرد خزاعی» جمع شدند. بنا شد که نامه‌هایی به سوی امام نوشته شود و همگی حضرت را به کوفه دعوت کنند. خطبا هم در نماز جمعه‌ها مردم را به این مسئله سوق دهند. از جمله کسانی که به امام نامه نوشتند و حضرت را به کوفه دعوت کردند، حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و سلیمان بن صرد... بودند. این گونه گفته‌اند: هنگامی که مسلم بن عقیل وارد کوفه شد و به منزل مختار فرود آمد، شیعیان رفت و آمد را با ایشان شروع کردند. در برابر او برخی از سخنوران چون عابس بن ابی‌شبیب شاکری به سخن برخاستند. پس از وی حبیب از جای برخاست و عباس را مدح بلیغی کرد و گفت: «خدای رحمتت کند، البته آن چه در باطن داشتی در قالب جملاتی کوتاه بر زبان آوردی! در حالی که به خدایی که جز او معبودی نیست، ما همه بر همان راهی هستیم که تو بر آن استوار گشته‌ای».

ورود حبیب به کربلا

حبیب بن مظاهر و دوست بزرگوارش مسلم بن عوسجه پیش از ماجرای کربلا در کوفه، برای یاری امام حسین علیه‌السلام از مردم بیعت می‌گرفتند. هنگامی که ابن‌زیاد به کوفه آمد و بر مردم سخت گرفت، مردم هم مسلم را تنها نهادند و بیعت شکستند، قبیله بنی‌اسد حبیب و مسلم بن عوسجه را نزد خود پنهان کردند تا به آنها آسیبی نرسد، و هنگامی که امام به کربلا آمد، این دو دوست صمیمی به سوی حضرت رهسپار شدند. در آن اختناق، روزها از چشم جاسوسان و مأموران ابن‌زیاد پنهان می‌شدند و شب‌ها طی طریق می‌کردند تا به اردوی امام ملحق شدند.

حبیب در روز تاسوعا

پس از آن که حبیب، یاران کم امام و زیادی دشمنان را مشاهده کرد، از ایشان اجازه خواست تا قبیله «بنی‌اسد» را که در نزدیکی کربلا سکونت داشتند به یاری امام دعوت کند و امام به او اجازه داد. او به میان قبیله خود آمد و از آنها درخواست کرد که پسر دختر پیامبر خدا را یاری کنند تا شرف دنیا و آخرت برای آنها باشد. او را نود مرد اجابت کردند. شخصی از قبیله «حی» بود به عمر بن سعد خبر داد که گروهی به سوی امام رهسپار شده‌اند. ابن‌سعد چهارصد مرد جنگی را به سپاه «ازرق» ملحق ساخت. این گروه با آن مردان حق در بین راه درگیر شدند و در این نزاع و جدال، جماعتی از «بنی‌اسد» کشته شدند. هر کس که زنده مانده بود، شبانه گریخت و خود را به قبیله «حی» رسانید. آری حبیب به سوی حسین علیه‌السلام بازگشت و آن حضرت را از آن چه اتفاق افتاده بود، باخبر کرد. امام فرمود: «لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم ؛ نخواستید مگر آنچه خداوند خواست، در حالی که هیچ قدرت و قوه‌ای جز خدای بزرگ نیست».

دعوت حبیب در روز تاسوعا

طبری گزارش کرده: ابن‌سعد «کثیر بن عبدالله شعبی» را به سوی امام حسین علیه‌السلام فرستاد، هنگامی که آمد ابوثمامه او را شناخت و بازگرداند. پس از آن ابن‌سعد «قرة بن قیس حنظلی» را به سوی امام فرستاد. وقتی امام حسین علیه‌السلام او را دید که به سویش می‌آید، فرمود: «آیا او را می‌شناسی؟» حبیب در پاسخ گفت: «آری، این مردی از قبیله تمیم از حنظله است و او پسر خواهر ماست. آری، من او را به خوش‌رأیی می‌شناسم. آن گونه که باور دارم این است که در این مقام، شهادت خود را قرار خواهد داد.»طبری گوید: پس قرة آمد تا به امام حسین علیه‌السلام سلام کرد. و نامه عمر بن سعد را به دست آن حضرت رسانید. امام حسین علیه‌السلام او را پاسخ داد. سپس حبیب به او روی کرد و فرمود:«وای بر تو ای قره! آیا به سوی قوم ستمگر بازمی‌گردی؟ این مرد را یاری کن تا به توسط پدرانش خداوند تو را به کرامت یاری فرماید و ما نیز با تو هستیم». قره گفت: «من به سوی همراه خودم بازمی‌گردم تا جواب نامه‌اش را برسانم و بیندیشم خود چه باید بکنم»درسی که می‌توان گرفت: از این ماجرا چند نکته به دست می‌آید:1. حبیب از محرمان درگاه امام بود و امام درباره دیگران با او مشورت می‌کرده‌اند؛2. حبیب در خیرخواهی برای بندگان خدا و مقام امامت همیشه تلاش می‌کرد و قره را در آخرین روز هم به سوی امام دعوت کرد؛3. شرحح صدر مبلغان الهی نیز درسی آموزنده است که از لحن حبیب با قره و سپس پاسخ منفی او را درک و می‌پذیرد.

عباس و حبیب

روز نهم محرم به لشکر عمرسعد دستور دادند تا به لشکر امام حسین علیه‌السلام حمله کنند. عباس علیه‌السلام به امام خبر داد: «یا اخی! اتاک القوم؛ ای برادر قوم به سوی شما می‌آیند» امام فرمود: «یا عباس! ارکب بنفسی أنت یا أخی! متی تلقاهم فتقول ما لکم؛ عباس! جانم فدایت بر اسب سوار شو و نزد آن‌ها برو و به آن‌ها بگو شما را چه شده؟ و چه چیز باعث شده به این سمت حرکت کنید» حضرت عباس علیه‌السلام با بیست نفر از یاران، چون حبیب و زهیر رهسپار میدان شدند تا خبر بیاورند. دشمن گفت: امیر امر کرده که تحت فرمانش درآیید یا آماده جنگ شوید. عباس علیه‌السلام فرمود: «عجله نکنید تا به اباعبدالله خبر دهم، سپس شما را ملاقات کنم». عباس به سوی برادر بازگشت و از یاران خواست این قوم را موعظه کنند. حبیب به زهیر گفت: «اگر می‌خواهی با این قوم سخن بگو» زهیر گفت: «تو پیش از این شروع کرده‌ای، پس با آنها سخن بگو» حبیب فرمود: ای مردم! به خدا قسم نزد خدای تعالی در روز قیامت بدگروهی‌اند کسانی که به استقبال فرزند پیامبر و خاندان اهل بیت او بندگانی از اهالی این شهر آمده‌اند تا آنها را به قتل رسانند، در حالی که آنها بندگانی عبادت‌پیشه، شب‌زنده‌دار، سحرخیز و بسیار به یاد خدایند.»«عزره بن قیس» در پاسخ گفت: «هر چه می‌توانی خودستایی کن!» .درسی که می‌توان گرفت: حبیب، ویژگی یاران امام را شب‌زنده‌داری، سحرخیزی و فراوانی یاد خداوند و بندگی آنها دانسته است. آیا افتخار دیگری برای انسان‌های کامل می‌توان سراغ داشت؟

حبیب در شب عاشورا

در شب عاشورا، حبیب چون «بریر» شادمان و خرسند بود. به گونه‌ای که «یزید بن حصین» به او خرده گرفت: «ای برادر! این ساعت زمان شوخی نیست» «حبیب» در پاسخ گفت: «کجا از این جا سزاوارتر برای سرور خواهد بود؟ در حالی که تنها فاصله ما با حور العین، حمله این قوم بر ماست تا که شمشیرها را از نیام برکشند». .قدری از شب عاشورا گذشت، «نافع» می‌گوید: امام وارد خیمه خواهرشان زینب علیهاالسلام شدند. من در برابر خیمه به انتظار امام بودم که شنیدم زینب علیهاالسلام به امام عرض کرد: «آیا شما نیات یارانتان را امتحان کرده‌اید؟ من نگران آنم که آنان نیز به ما پشت کنند و در هنگامه درگیری شما را تسلیم دشمن کنند» امام در پاسخ فرمودند: «به خدا سوگند اینها را امتحان کرده‌ام؛ پس آنها را مردانی یافتم که سینه سپر کرده‌اند، به گونه‌ای که به مرگ  زیرچشمی می‌نگرند و به مرگ در راه من چنان شیرخواره به سینه مادرش انس دارند». .نافع می‌گوید: چون این گفتار امام را شنیدم، گریه‌ام گرفت و نزد حبیب بن مظاهر رفتم و داستان گفت و گوی امام و خواهرش را بازگو کردم. حبیب گفت: «به خدا سوگند، اگر انتظار امر امام نبود در هیمن شب با این شمشیرم به آنها حمله‌ور می‌شدم» نافع می‌گوید: به حبیب گفتم: من نزد خواهرشان بوده‌ام؛ گمان می‌کنم باید زن‌ها را تسکین خاطری داد. آیا می‌توانی یارانت را جمع کنی تا نزد آنها رفته خاطرشان را آسوده کنیم؟ «حبیب» از جای برخاست و فرمود: «ای یاران مردانگی! ای شیران! چون شیران وحشی از آشیانه‌های خود به درآیید.» سپس به بنی‌هاشم گفت: «به خیمه‌های خویش بازگردید (امیدوارم که) چشمانتان بیدار مباد» بعد از آن به اصحاب خود نظر کرد و آن چه خود دیده بود یا از نافع شنیده بود بازگو کرد و همگی گفتند: «به آن خدایی که بر ما منت نهاد که در این جایگاه قرار بگیریم، اگر انتظار فرمان حسین نبود، اکنون با شتاب بر آنان حمله می‌کردیم تا که نفس خویش را پاک و چشم را روشن سازیم» حبیب از خداوند بر آنان طلب خیر کرد و گفت همراه من بیایید تا که نزد زن‌های حرم رویم و خاطرشان را آسوده سازیم. او خود به راه افتاد و یاران، او را همراهی کردند. حبیب به نزدیک حرم اهل بیت رسیده و فریاد زد: «ای حریم رسول خدا! این شمشیرهای جوانان و جوانمردان شماست که به غلاف نخواهد رفت تا این که گردن بدخواه شما را بزند. این نیزه‌های پسران شماست، سوگند یاد کرده‌اند که تنها بر سینه جدا شده از دعوتتان فروروند»، در این هنگام زن‌های حرم از خیمه‌ها به گریه خارج شدند و گفتند: «ای پاکان! از دختران رسول الله و ناموس امیرمؤمنان حمایت کنید» در آن حال همه منقلب و گریان شده بودند، گویا زمین هم با آنها زار می‌گریست. .

حبیب در روز عاشورا

پیش از این گفته شد که حبیب، فرماندهی طرف چپ سپاه امام حسین علیه‌السلام را داشت چنان که زهیر فرمانده طرف راست بود. اگر کسی حبیب را به مبارزه دعوت می‌کرد او با شتاب پاسخ می‌داد. «سالم» غلام زیاد و «یسار» غلام عبیدالله بن زیاد وارد میدان شدند و مبارز طلبیدند. این در حالی بود که یسار جلوتر آمده و در پیشاپیش سالم قرار داشت.حبیب و بریر به سرعت به سمت آنان شتافتند؛ ولی حسین علیه‌السلام آن دو را به جای خود نشانید. عبدالله بن عمیر از جای برخاست و امام به او اجازه جهاد فرمود. .درسی که می‌توان گرفت: طبری و دیگران درباره وضعیت حبیب چنین بیان داشته‌اند: «انه کان حنیف الاجابة له عدة المبارز؛ هرگاه حبیب را مبارزی به جنگ دعوت می‌کرد، او به سادگی اجابت می‌کرد». این روحیه بیانگر شجاعت و نیز از خودگذشتگی آن مجاهد بزرگ در راه احیای دین خداست.هنگامی که «ابوثمامة» وقت نماز را به امام یادآوری کرد، حضرت در حق او دعای خیر کرد و فرمود: «به آنها بگویید از جنگ دست بردارند تا نماز بگذاریم». در این حال، یکی از افراد سپاه ابن‌سعد به نام «حصین بن تمیم» فریاد برآورد که نماز او (حسین علیه‌السلام) پذیرفته نخواهد بود. حبیب از این گفتار برآشفت و گفت: «پنداشته‌ای که نماز از آل رسول قبول نمی‌شود، ولی از تو - ای الاغ - پذیرفته می‌شود؟» حصین که تاب شنیدن این حقیقت را از حبیب نداشت، بر او حمله‌ور شد و حبیب نیز دست به شمشیر برد و با ضربه‌ای به صورت اسب او کوبید، که اسب با شتاب به زمین خورد و بر روی او افتاد. خویشان و اطرافیان حصین برای نجات او به سویش شتافتند و با حبیب درگیر شدند تا او را نجات دهند. در این درگیری که حبیب با شمشیر در بین دشمن می‌جنگید، این اشعار را ترنم می‌کرد:«اقسم لو کنا لکم اعدائا او شطرکم ولیتم أل اکتادایا شر قرم حسبا و آدا» رجز حبیب در میدان رزم، هنگام حمله، این بود:«انا حبیب و ابی‌مظاهر فارس هیجاء و حرب تسعرو انتم عند العدید اکثر و نحن اعلی حجة و اظهرو انتم عند الوفاء اغدر و نحن اوفی منکم و اصبر .من حبیبم و پدرم مظاهر (مظهر) پهلوان میدان نبرد و کارزار شعله‌ور؛گر چه گروه شما از ما فزون‌تر است، ولی ما حجتی والاتر و آشکارتر داریم؛و اگر چه شما خائن به عهد خود هستید، ولی ما وفادارتر از شما و شکیباتریم.»«حبیب» آن شیرمرد دلاور، به رغم کهولت سن در آن درگیری شصت و دو نفر از آنها را به خاک انداخت. او این سرود حماسی را پیوسته به زبان داشت تا این که «بدیل» به او حمله‌ور شد.

شهادت حبیب

فردی از «بنی‌تمیم» به نام «بدیل بن صریم» با شمشیر خود ضربه‌ای به حبیب زد و دیگری از همان قبیله (تمیم) با نیزه‌اش به او ضربه زد. پس از این بود که حبیب از اسب به ازمین افتاد، اما همین که خواست از جای برخیزد «حصین بن تمیم» با شمشیر بر فرق او زد. مرد «تمیمی» از اسب پایین پرید و سر حبیب را از بدن او جدا کرد. حصین به او گفت: «من در کشتن او شریک تو هستم» پس دیگری گفت: «به خدا قسم، او را کسی جز من نکشت» حصین گفت: «سر را به من بده تا که به گردن اسبم بیندازم تا مردم ببینند و بدانند من در قتل او شریک تو هستم، سپس سر را تو بگیر و به عبیدالله بن زیاد بده، من نیازی به هدیه‌ای که برای کشتن او به تو عطا می‌کند ندارم» او زیر بار نرفت و قوم آن دو سرانجام بین آن دو نفر داوری کردند. او سر حبیب را به حصین داد و حصین در بین لشکر به جولان پرداخت، در حالی که سر را به گردن اسب آویخته بود. سپس سر را بازگردانید و تمیمی آن را گرفت و به اسب خود آویزان کرد تا آن که نزد ابن‌زیاد ببرد. در این هنگام بود که امام حسین علیه‌السلام خود را بر بالین حبیب رسانید و فرمود: «عندالله احتسب نفسی و حماة اصحابی؛ خودم و اصحاب وفادارم را نزد خدا احتساب می‌کنم». پس از آن، امام مکرر این آیه را تلاوت فرمود: (انا لله و انا الیه راجعون)؛ ما از آن خداییم و به سوی او بازمی‌گردیم» در برخی از مقاتل آمده که امام فرمود: «لله درک یا حبیب، لقد کنت فاضلا تختم القرآن فی لیلة واحدة؛ آفرین بر تو ای حبیب تو مردی فاضل بودی که در یک شب قرآن را ختم می‌کردی». در زیارت ناحیه مقدسه آمده: «السلام علی حبیب بن مظاهر الاسدی؛ درود بر تو ای حبیب بن مظاهر اسدی»درسی که می‌توان گرفت: امتیازات حبیب:1. امام حبیب را فاضل می‌دانند؛2. او هر شب، کل قرآن را تلاوت می‌کرد:3. معرفت او به امام بر دیگران امتیاز داشت.اما آیا انحراف دشمن حسین علیه‌السلام توجیه‌پذیر است؟ آیا ریاکاری و مقام‌طلبی حصین و شمشیر به مزد بودن آن تمیمی شایان عبرت نیست؟


حبیب ابن مظاهر مظهر اسدی حبیب در کربلا حبیب در کوفه حبیب و عاشورا حبیب و عباس شهادت حبیب بن مظاهر شهدای کربلا قیام امام حسین قیام کربلا یاران یاران امام حسین
  • ۹۴/۰۸/۰۶
  • بسیجی گمنام

نظرات (۰)

نظرات شما عزیزان دلگرمی برای ما می باشد
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
باز نویسی قالب توسط گروه فرهنگی سردار هور