«عابس» فرزند «أبیشبیب» است. او از اصحاب حدیث و از رؤسای قبیله «بنیشاکر» بود از تیره همدان بود. قبیله «بنوشاکر» در روزگار صفین شدیدا مورد مدح امیرمؤمنان علیهالسلام قرار گرفتند. آن حضرت درباره آنها فرمود: «لو تمت عدتهم الفا لعبد الله حق عبادته؛ اگر تعداد آنها به هزار میرسید، خداوند آن گونه که سزاوار بود پرستش میشد». او از شیعیان ائمه اطهار علیهمالسلام، مردی اهل کمال، زهد و ورع بود. بسیار زندهدل و شبزندهدار بود. پارهای از ویژگیهای او را «ابومخنف» در باب کوفه و مسلم، مورد توجه قرار داده و نگاشته است.
با عابس تا شهادت در ادامه مطلب
حمایت عابس از امام
مسلم بن عقیل بعد از ورود به کوفه، وارد منزل مختار بن ابیعبید گردیدند، و برای مردم نامهی امام حسین علیهالسلام را خواندند. در این هنگام عابس بن ابیشبیب شاکری از جای برخاستند و بعد از حمد و ثنای الهی گفتند: من از دیگران سخن نمیگویم و نمیدانم در دلهای آنها چه میگذرد و از جانب آنها وعده فریبنده نمیدهم، به خدا سوگند از چیزی که تصمیم گرفتهام سخن میگویم، به خدا سوگند اگر دعوتم کنید اجابت میکنم و با دشمنانتان خواهم جنگید، و در راه خدا با شمشیرم میجنگم تا به شهادت برسم».او پس از شهادت شوذب وارد میدان رزم شد و در برابر امام ایستاد. به آن حضرت سلام کرد و این گونه گفت: «ای اباعبدالله! آگاه باش، به خدا سوگند، بر روی زمین خواه نزدیک یا دور، کسی نزد من عزیزتر از شما نیست، و کسی را چون شما دوست ندارم. اگر قدرت داشته باشم که ظلم را از شما به چیزی که عزیزتر از جان و خونم باشد دور کنم، چنین خواهم کرد. سلام بر شما اباعبدالله! شهادت میدهم که بر هدایت شما و هدایت پدرتان استوار هستم».درسی که میتوان گرفت: او با زبان و عمل در خدمت امام خود بود و تلاش میکرد تا ادعای خود را به زینت عمل بیاراید.گونه شهادتش شاهد این بیان است.
شهادت عابس
«عابس بن شبیب شاکری» پس از بیان اراداتش به مقام ولایت در حالی که شمشیرش آخته بود و زخمی بزرگ بر پیشانی داشت وارد میدان رزم شد و با فریادی بلند مبارز طلبید. .«ربیع بن تمیم همدانی» میگوید: «همین که دیدم کسی به میدان رومیآورد، او را شناختم. من عابس را در غزوات و جنگها دیده بودم. او شجاعترین مردم بود. فریاد زدم: ای مردم: «هذا اسد الاسود هذا ابنشبیب؛ او شیر شیران رزم، پسر شبیب است». سپس گفتم: «مبادا کسی به تنهایی با او درآویزد». پس عابس فریاد میزد: «الا رجل، الا رجل؟؛ آیا مردم رزم نیست، مرد رزم نیست؟» هیچ کس به سوی او پای پیش نمینهاد. در این میان فریاد عمر بن سعد بلند شد که او را سنگباران کنند. از هر طرف سنگ به سوی او پرتاب میشد. «عابس» وقتی هجوم ناجوانمردانه دشمن را دید، زره از تن به در کرد و پشتبند را گشود و به دور انداخت. گوشت و پوست آن مرد دلاور با برخورد سنگها آسیب دید، ولی او از مرگ هراسی نداشت. این بود که حمله سختی را آغاز کرد و با نبرد قهرمانانهاش بیش از بیست نفر از آن ذلیلان را به خاک انداخت. سرانجام، طاقتی برای او نمانده بود که به محاصره دشمن درآمد. پس او را به شهادت رسانیدند و سر مبارکش را از بدن جدا ساختند. پس از شهادتش دیدم که بزرگ هر گروه میگفت: «من او را کشتهام» و دیگری میگفت: «من او را به قتل رسانیدهام» هر یک از آن سپاه سنگدل برای فخر و شرف خویش تلاش میکرد تا کشتن او را به خود منسوب کند و سر بریدهاش را به خود اختصاص دهد. ابنسعد به این نزاع پایان داد و گفت: او را یک نفر نکشته است. آری، این سر پس از «عبدالله بن عمیر کلبی» و «عمر بن جناده» سومین سری بود که به سوی امام حسین علیهالسلام پرتاب میشد. .«عابس» در زیارت رجبیه و ناحیه مقدسه این گونه مورد خطاب امام قرار گرفته است: «السلام علی عابس بن شبیب الشاکری؛ سلام بر عابس پسر شاکری».درسی که میتوان گرفت: برهنه شدن عابس در برابر سنگاندازان سزاوار تأمل است. برخورد او گویای اوج ایمان، معرفت، و یقینش به ساحت مقدس امام و راه مستقیم آن ولی الله الاعظم است. آری هرگاه عشق به اوج کمال رسد، چنان انسان از خود بیخود میشود که همه چیز را خالصانه و بیپیرایه بر در دوست مینهد.