«مسلم» فرزند «عوسجه»، فرزند «سعد» پسر «ثعلبة بن دوران» است. او از اهالی کوفه او از اصحاب حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام بوده است. مسلم چون «حبیب بن مظاهر» از قبیله بنیاسد بود. او مردی شریف، عابد و اهل مروت و سخاوت بود. تاریخنویسان و سیرهنویسان گفتهاند مسلم بن عوسجه از کسانی بود که از کوفه به امام نامه نگاشت و سپس به امام وفادار ماند. او از زمره مردانی بود که وقتی مسلم بن عقیل به کوفه وارد شد، از مردم برای او بیعت گرفت. اگر چه در تاریخ از دوران پر برکت عمر ایشان به تفصیل سخنی وجود ندارد، ولی بنابر زیارت ناحیه مقدسه، او اول شهیدی است که پیمان خویش با حسین علیهالسلام را به انجام رسانید و در این زیارتنامه امام معصوم علیهالسلام به پروردگار کعبه سوگند یاد کرده که او از رستگاران است.
مسلم در کوفه ، در شب عاشورا ، صبح عاشورا و قبل شهادت و بعد از شهادت در ادامه مطلب
مسلم بن عوسجه در کوفه
مسلم بن عقیل در کوفه خروج کرده بود. او با مسلم بن عوسجه درباره یک چهارم قبیله «مذحج» و «اسد» پیمان بسته بود که در جنگ با یزید وی را کمک رساند. «ابنقبابل» بر «ابنزیاد» شورید تا این که او را در قصرش زندانی کنند، اما ابنزیاد از راه مکر همه را متفرق ساخت. مسلم از منزل «مختار» خارج شد و به منزل «هانی» رفت. عبیدالله به دنبال کشف محل اختفای مسلم بن عقیل برآمد. بنابر این به «معقل» غلامش سه هزار درهم داد تا مسلم را بیابد. معقل به مسجد جامع وارد شد و به سوی مسلم بن عوسجه رفت. مسلم بن عوسجه در زاویه مسجد مشغول نماز بود. معقل به انتظار نشست تا نماز مسلم بن عوسجه پایان یافت. به او نزدیک شد و بر او سلام داد و گفت: «ای بنده خدا من مردی از اهالی شام غلام ذیکلاع هستم که خداوند به محبت این بیت و محبت دوستانشان بر من منت گذاشته است. اراده کردهام که با این سه هزار درهم ملاقات کنم مردی از اهل بیت را که خبردار شدهام به کوفه قدم نهاده است تا این که با فرزند رسول خدا بیعت کنم. اما کسی را نمیشناسم که مرا به او رهنمون شود.چندی قبل، در مسجد نشسته بودم که کسانی میگفتند: این مردی است که به اهل بیت علمی دارد. پس من خدمت شما آمدم تا این مال را از من بگیرید و مرا بر دوستتان راهنمایی کنید تا با او بیعت کنم، و اگر میخواهید قبل از دیدارشان از من بیعت بگیرید».مسلم بن عوسجه فرمود: «خدای را بر این ملاقات شما سپاس میگویم. آری، خوشحال میشوم که آن چه خواستهای برآورده سازم تا که به برکت آن، خداوند اهل بیت رسولش صلی الله علیه و آله و سلم را یاری کند. اما این که تو مرا نشناختهای مرا ناراحت میکند. پیش از آن، که خوف این دارم که اقتدار این طاغوت رشد یابد». پس از آن قبل از او بیعت گرفت و او را قسمهای بسیار داد که خیرخواهی کند و این سر را پوشیده بدارد. مسلم بن عوسجه به معقل گفت: «با من چند روز رفت و آمد کن تا برای تو اجازه ملاقات گیرم». معقل هم با مسلم رفت و آمد میکرد تا این که برای او اجازه ملاقات گرفت و نزد مسلم بن عقیل آمد. معقل به عبیدالله بن زیاد مخفیگاه مسلم بن عوسجه را نشان داد. گفتهاند: بعد از دستگیری و شهادت مسلم بن عقیل و هانی، مسلم بن عوسجه مدتی مخفی شد و پس از آن با اهل و عیالش به سوی امام حسین علیهالسلام گریخت تا در کربلا به خمت امام رسید و جان پاکش را در راه امام فدا کرد. درسی که میتوان گرفت: اهل ایمان باید از فریبکاری شیاطین - چون ابنزیاد - همیشه آگاه باشند تا گروهی خودفروخته - چون معقل - به اسرار آنها پی نبرند و در راه ریشهکن کردن اهل ایمان و رهبران آن به کار نگیرند. ای کاش مسلم بن عوسجه مخفیگاه مسلم بن عقیل را به مزدور ابنزیاد نشان نمیداد تا مسلم بن عقیل و هانی شهید نمیشدند و خود از کار خویش شرمنده نمیبود.
در شب عاشورا
شب عاشورا امام حسین علیهالسلام اصحاب خود را گرد آورد و پس از اتمام حجت، بیعت خود را از گردن همه برداشت. بر اساس آن چه در زیارت ناحیه مقدسه آمده مسلم این گونه امام را پاسخ داد: «ما شما را به کدامین عذر و بهانهای رها کنیم؟ به خدا قسم، من از شما جدا نخواهم شد تا نیزهام را به سینه دشمن فرو کنم و تا هنگامی که دسته شمشیرم به دستم است آنها را میکشم، و زمانی که سلاح با خود ندارم نیز با سنگ ستیزه میکنم تا با شما کشته شوم». سخنان مسلم بن عوسجه را ابومخنف به گزارش «ضحاک بن عبدالله همدانی» مشرقی نیز نقل کرد است. درسی که میتوان گرفت: وفاداران راه حق،نباید در اعلان وفاداری خود دریغ ورزند، بلکه هر گاه خطر، رهبر و امام را تهدید میکند، باید با او تجدید بیعت و میثاق نمایند تا موجب اطمینان خاطر او و دیگر یاران اسلام شود. همانند مسلم بن عوسجه که اولین مرد بیعتکننده با امام علیهالسلام بود.
در صبح عاشورا
مرحوم شیخ مفید گزارش فرمود: هنگامی که امام حسین علیهالسلام نیهایی را در خندق پشت خیمهگاه آتش زد، شمر از جلوی امام میگذشت. فریاد زد: «ای حسین! آیا به آتش قبل از روز قیامت عجله کردهای؟» امام حسین علیهالسلام به او فرمود: «ای پسر بزچران! تو برای ورود به آتش سزاوارتری» در این هنگام مسلم بن عوسجه تیری در کمان نهاد تا او را هدف گیرد. امام حسین علیهالسلام او را از این کار منع فرمود. مسلم گفت: «این فاسق از دشمنان خداوند و بزرگ ستمگران است. اینک خداوند شما را بر او مسلط کرده است». امام فرمود: «به او تیراندازی مکن که خوش ندارم شروع کننده جنگ باشم». درسی که میتوان گرفت: سخن مسلم بن عوسجه درست بود فرصتی به دست آمده بود تا که شمر که خود از ائمه کفر است، کشته شود؛ اما امام نمیخواهد شروع کننده نبردباشد. از اینجا روشن است که رفتار امام تنها از اصول الهی سرچشمه میگیرد. البته میتوان گفت که این برخود گویای آن است که عمل امام، جهاد ابتدایی نیست؛ بلکه نوعی دفاع، دعوت به خیر، یا گونهای از امر به معروف و نهی از منکر است.
شهادت و سفارش مسلم به حبیب
در روز عاشورا، پس از این که یاران حسین علیهالسلام یکی پس از دیگری وارد میدان جهاد شدند و عرصه را بر سپاه شام تنگ کردند، فرمانده تیراندازان «عمرو بن حجاج» به یارانش نهیب زد: «آیا شما میدانید با چه کسانی در جنگ هستید؟ اگر اینها را سنگباران نکنید همه شما را هلاک خواهند کرد» با شنیدن سخن او، عمر سعد آن را تصدیق کرد. ابومخنف میگوید: درگیری سخت شده بود. جبهه راست سپاه ابنسعد به طرف چپ سپاه حسین علیهالسلام حملهور شد. حمله آنها به طرف فرات کشیده شد و ساعتی حالت اضطراب و تزلزل ادامه یافت. مسلم بن عوسجه از جنگاوران طرف چپ سپاه امام بود. کشتار شدیدی که مثلش شنیده نشده رخ داده بود. مسلم با آن گروه به سختی درگیر شده بود. پیوسته در بین آن جمع، شمشیر میزد. آری «مسلم بن عبدالله ضبائی» و «عبدالرحمن بن ابیخشکاره بجلی» هر دو به «مسلم» حملهور شده و هر دو در کشتن او شراکت داشتند. غبار عظیمی اطرافشان را فراگرفته بود. همین که گرد و غبار فرونشست، مسلم به زمین افتاده مشاهده میشد.حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام به سوی او آمدند. هنوز رمقی از حیات داشت که امام به او فرمود: «ای مسلم! خدای تو را رحمت کند، آری برخی از آنها شهید شدند و بعضی دیگر در انتظار شهادت به سر میبرند. در حالی که (قضای الهی) تغییرپذیر نیست». پس از آن امام به او نزدیک شدند و سپس «حبیب بن مظاهر» به مسلم نزدیک شد و گفت: «ای مسلم! رحلت تو بر من ناگوار است. تو را به بهشت مژده میدهم».«مسلم» با صدایی بیرمق و ضعیف پاسخ داد: «تو را به خیر بشارت میدهم» حبیب ادامه داد: «اگر نبود جز این که من خود در هیمن لحظه پای جای گام تو مینهم دوست داشتم که به آن چه بر تو مهم است مرا وصیت کنی تا آن را به انجام رسانم». مسلم در حالی که به امام اشاره میکرد، گفت: «تو را به این مرد سفارش میکنم، تلاش کن تا در رکاب او جان ببازی».آری، این بیان او اشارهای به یکی از اسرار غیبی بود که مسلم از امام علی علیهالسلام آموخته بود؛ یا بشارتی بود که در آخرین لحظات عمر به چشم تیزبین خود میدید. حبیب گفت: «به پروردگار کعبه همین گونه رفتار خواهم کرد». در زیارت ناحیه کسانی چون «عبدالله الضبایی» و «عبدالله بن خشکاره البجلی» که در قتل «مسلم» شرکت داشتهاند، مورد لعن امام قرار گرفتهاند. درسی که میتوان گرفت: یاران امام تنها خود راه مستقیم الهی را طی نمیکردند، بلکه دیگران را به سوی این مسیر سوق میدادند. دعوت مسلم از حبیب به سوی امام حسین علیهالسلام و بیان ظریف حبیب در اعلان وفاداری، گویای این حقیقت است که اصحاب امام به تعارف یا دلخوش کردن این و آن چندان اعتنا نداشتند. رضوان خداوند بر همه آنها باد.
پس از شهادت
ناگهان «عمرو بن حجاج» فرمانده جناح راست سپاه «ابنسعد» و سربازانش فریاد برآوردند: «مسلم بن عوسجه» را کشتیم. هنوز چیزی از شهادت «مسلم بن عوسجه» نگذشته بود که کنیز مسلم بن عوسجه از خیمهگاه حسینی علیهالسلام بیرون دوید و فریاد زد: «ای آقای من ای پسر عوسجه» «شبث بن ربعی» که خود فرمانده پیادهنظام سپاه ابنسعد بود فریاد برآورد: «مادرانتان به عزایتان نشیند. شما خود را به کشتن چون مسلم بن عوسجهای خوشحال میکنید؟ آگاه باشید به خدایی که به او اسلام آوردهام و تسلیم او هستم، او را در چه جایگاههای خوبی در بین مسلمین دیدهام. این خبر (کشتن مسلم بن عوسجه) چه فخر و مباهاتی دارد؟ در حالی که به خاطر دارم در روز سلق آذربایجان دیدهام که او شرکت کرده بود و پیش از این که آتش جنگ خاموش گردد، شش تن از مشرکان را از پای در آورده بود. آیا چون شمایی چون او را میکشید و خوشحالی میکنید؟!». درسی که میتوان گرفت: از برخورد برخی از انسانها، چون «شبث» درمییابیم همه یاران یزید در یک مرحله و مرتبه ضلالت و گمراهی نیستند؛ گویا گاه طینت و فطرت خدادادی، آنها را به گفتاری حقگونه وادار میکرده است؛ اما این نیرو آن قدر توان نداشت که بتواند آنان را در صف اولیای خدا قرار دهد. وظیفه مسلمانان مجاهد در برخورد با افراد نادان و جاهل صد چندان است و برای ارشاد این گروه باید از هر راه ممکن - چنان که روش امام و یارانشان همین گونه بود - بهره برد. دیگر بار که فطرت «شبث» او را قدری تکان داده، شامگاه عاشورا بود. آن هنگام که «شمر» به آتش کشیدن خیمهها را فرمان داد، «شبث» مخالفت کرد. ولی چگونه او هرگز نمیتواند خود را از این منجلاب ضلالت برهاند؟ آیا ریاستطلبی و این که مسئولیت پیادهنظام سپاه را داشت، او را از حق باز داشته است؟ یا عامل انحرافش را باید در جای دیگر جست و جو کرد؟ چرا وقتی امام نام افرادی که به او نامه نوشتهاند را در اولین خطبه روز عاشوراء در برابر جمع یزیدیان برخواند: «ای شبث بن ربعی، حجاز بن ابجر، قیس بن اشعث و زید بن حارث، مگر شما به من ننوشتید که ای حسین! به سوی ما بیا که در این سرزمین درختانمان سبز است و ثمر داده است، حال که آمدهام بر من این گونه لشکرکشی کردهاید؟» در پاسخ امام همه به دروغ گفتند ما نامهای ننوشتهایم. اما چرا «شبث» شهامت راستگویی نداشت؟ آری، پس از آن دروغ شبث احساس راحتی نمیکند. بنابراین، او در تلاش برمیآید تا وجدان ناآرام خویش را آرام کند. او به سخن آمد و گفت:«آیا شما به حکم پسر عمویت کوتاه نمیآیی؟ آنها آن چه شما خوش داری برآورده میکنند و هیچ بدی از آنها به شما نخواهد رسید» امام میفرمایند: «تو برادر برادرت هستی، آیا میخواهی که بنیهاشم از تو بیش از انتقام خون مسلم بن عقیل طلب کنند؟» برادر «شبث» پیش از آن، در کوفه دست خود را به خون مسلم آلوده ساخته بود. در قرآن مجید آمده است: «ثم کان عاقبة الذین أساءوا السوءی أن کذبوا بآیات الله)؛ آنها که بدیهای مکرر انجام میدهند، سرانجام آیات خداوند را تکذیب میکنند». او پیش از این به وعدههای ابنزیاد دل خوش میداشت و عهد و پیمان با حسین را به فراموشی سپرده، و در قتل مسلم شریک شده، و راه بازگشت را بر خود مسدود کرده است.