«نافع» پسر «هلال» پسر «جمیل» از تیره «مذحج جملی» است. او از قاریان قرآن، مردی جنگجو، شجاع و ازنویسندگان حدیث به شمار میآمده است. گفتهاند او از بزرگان «قوم بنیمراد» (شاخهای از قبیله مذحج) و یمنی تبار بوده است. به سبب علاقه بسیار به امام علی علیهالسلام، افتخار شرکت در سه جنگ صفین، جمل و نهروان را نیز داشته است. او همچنین توفیق یافت در بین راه در «عذیب الهجانات» به امام حسین علیهالسلام و یاران او ملحق شود.
از تجدید بیعت تاشهادت نافع بن هلال در ادامه مطلب
تجدید بیعت با امام
روز دوم محرم، امام وارد کربلا شد و خطبهای ایراد فرمود؛ یاران امام در حمایت ازآن حضرت، یکی پس از دیگری پیمان بستند، از جمله آنها که مفصلتر از همه سخنگفت نافع بود. نافع در حالی که بر پای ایستاده بود این گونه اباعبدالله الحسین علیهالسلام را مورد خطاب قرار داد: «شما میدانید جدتان رسول خدا صلی الله علیه و آله نتوانست محبتش را به مردم بنوشاند، یا آنها را آن گونه که خود دوست داشت تحت فرمان خود درآورد. در حالی که بعضی از آنان از منافقین بودند، به آن حضرت وعده یاری میدادند، و در نهان او را فریب میدادند، او را هنگام برخورد از عسل شرینتر ملاقات میکردند، ولی پشت سر از حنظل (میوهای تلخ مزه چون هندوانه است که در بیابانهای حجاز میروید) تلختر بودند، تا این که جان مبارکش را خدای تعالی به شوی خود برد؛ وضعیت پدرتان علی علیهالسلام نیز همین گونه بود. قومی برای یاری رسانیدن، گرد او فراهم آمدند، و گروهی عهدشکنان (عایشه، طلحه، زبیر) بودند که به جنگ علیه او برخاستند و عدهای ظالمان (معاویه و عمروعاص) و جمعی مارقین و بیرونشدگان (خوارج نهروان) بودند تا این که اجلش فرا رسید و به سوی رحمت و رضوان خدا پرکشید. امروز شما نزد ما همان گونهاید. کسانی عهد خود شکستهاند و از تحت بیعت بیرون شدهاند. این به خود آنها زیان میرساند، در حالی که خداوند بینیاز از آن است. پس ما را در حالی که خود رشد یافته و به سلامت هستید حرکت ده، به سوی غرب یا شرق، هر کدام که بخواهید. به خدا سوگند، ما از تقدیر خداوندی باکی نداریم و از ملاقات پروردگارمان هیچ کراهتی نداریم. ما بر مبنای نیات و بینشهای خود رفتار میکنیم. ما هر که شما را دوست دارد دوست میداریم و به او مهر میورزیم و هر که با شما دشمنی کند، دشمن میداریم».درسی که میتوان گرفت: تمام سخنان این مرد خردمندانه است؛ او با استفاده از تاریخ آینده را از پیش میبیند و به صراحت میگوید: بر مبنای بصیرت، به عشق شما گرفتار آمدهایم.
پرچمداری نافع در روز هفتم
محاصره امام و یارانش در روز هفتم به اوج شدت خود رسیده بود. آب ذخیره نیز به اتمام رسیده و راه ورود به آب هم بسته شده بود. هر کس به فکر این تشنگی بود. به طور طبیعی عطش در بین اطفال و زنها بیشتر جلوه میکرد. این وضعیت بیش از همه عباس علیهالسلام را میآزرد. .طبری گوید: امام حسین علیهالسلام چارهای اندیشید و برادرش عباس را صدا زد و به او فرمود که شبانه به پرچمداری نافع بن هلال با سی سوار و بیست پیاده که هر کدام مشک آبی را حمل میکنند، رو به فرات روند. نافع در جلو آنها در حرکت بود «عمر بن حجاج زبیدی» که مأمور حراست از فرات بود، فریاد زد: «کیستی؟» نافع گفت: «از پسر عموهای تو» پس گفت: «تو که هستی؟» نافع گفت: «نافع بن هلال»، گفت: «برای چه آمدهای؟» گفت: «آمدهایم از این آب که ما را منع کردهاید بنوشیم». عمرو گفت: «گوارایت باد، بنوش! ولی برای حسین از این مبر» نافع گفت: «لا والله، لا اشربی منه قطرة و الحسین و من معه من آله و صحبه عطاشی؛ نه به خدا سوگند، قطرهای از آن آب نمینوشم در حالی که حسین و خاندان و یاران همراهش، همه تشنهاند». دیگر یاران و دوستان سررسیده بودند، نافع فریاد زد ظرفهای خود را پر کنید. پس از آن «عمر وبن حجاج» با یاران حسین علیهالسلام درگیر شدند. در این هنگام برخی، مشکهای آب را پر کردند و برخی چون قمر بنیهاشم علیهالسلام و نافع مشغول جنگ شدند تا از دیگر دوستان حمایت کنند و آنها بتوانند آب را سلامت به خیمهها برسانند. مردانی از دشمن در این درگیری کشته شدند. آن شب به لطف خدا و رشادتهای عباس بن علی علیهالسلام مردانگی نافع و یاران، آب به سلامت به خیمههای حسینی راه یافت.
نافع در شب عاشورا
نیمه شب عاشورا، امام از خیمه خارج شد تا تپهها و گردنههای اطراف را بنگرد. در این هنگام نافع امام را دنبال میکرد. امام از او پرسید: «به چه سبب شما از خیمه بیرون آمدی؟» گفت: «ای فرزند رسول خدا! خروج شما از خیمهگاه به طرف سپاه طغیانگر، مرا به وحشت انداخت» امام فرمود: «من از خیمه بیرون آمدم تا این که از این تپهها و بلندیها و کوتاهیها برای زمان حمله اینها مطلع شوم». سپس آن حضرت روی برگرداند، دست نافع را گرفت و فرمود: «این (حمله و درگیری) - به خدا سوگند - وعدهای تخلفناپذیر است». سپس فرمود: «آیا نمیخواهی در این شب تار از بین این دو کوه بگذری و جان خودت را نجات دهی؟» نافع خود را به روی قدمهای امام خود انداخت، بوسه میزد و میگفت: «ان سیفی بالف و فرسی مثله، فوالله الذی من بک علی لا فارقتک حتی یکلا عن فری و جری؛ شمشیرم به هزار و نیز اسبم به همین گونه میارزد، پس به آن خدایی که بر من به حضور در رکاب شما منت نهاد سوگند، هرگز تا هنگامی که شمشیرم به کار آید از شما جدا نمیشوم».
نافع و کشف راز
بعد از آن گفت و گو در شب عاشورا بود که «نافع» میگوید: در شب عاشورا هنگامی که امام وارد خیمه خواهرش زینب شد، من خود شنیدم زینب علیهاالسلام به امام عرض کرد: «آیا شما نیات یارانتان را آزمودهاید؟ میترسم در هنگام درگیری اینها شما را تسلیم دشمن کنند» امام در پاسخ فرمود: «والله لقد بلوتهم فما وجدت فیهم الا الاشوس الا قعس، یستأنسون بالمنیة دونی، استیناس الطفل الی محالب امه؛ به خدا سوگند، اینها را امتحان کردهام پس آنها را چنان یافتم که مردانی سینه سپر کردهاند، به گونهای که به مرگ زیر چشمی مینگرند و به مرگ در راه من چنان شیرخواره به سینه مادرش مأنوساند».نافع میگوید: چون این گفتار امام را شنیدم به گریه افتادم و نزد حبیب بن مظاهر رفتم و داستان گفت و گوی امام و خواهرش را بازگو کردم. درسی که میتوان گرفت: نکته اینجاست که امام در پاسخ خواهر فرمود: من آنها را امتحان کردهام. همه مدیران باید این درس را فراگیرند که کارگزار خویش را به بوته امتحان کشیده تا که در درگیریها خود به خسران مبتلا نگردند، که این شیوه الهی را از حسین علیهالسلام آموختهایم
مبارزه نافع
طبری گزارش کرده: چون عمرو بن قرظه انصاری به شهادت رسید، برادرش علی که در لشکر ابنسعد بود، خونش به جوش آمد. به طرف امام حسین علیهالسلام حملهور شد. نافع بن هلال بر او پیشدستی کرد و با شمشیر چنان ضربهای بر او زد که از روی اسب به زمین سقوط کرد. دوستانش او را گرفتند و از معرکه خارج کردند، او سپس معالجه شد و حالش «طبری از ابومخنف» گزارش کرده که نافع در روز عاشورا این رجز را بر زبان داشت:«انا الجملی أنا علی دین علی؛من پسر جملی هستم، دینم دین علی است». .در پاسخ او «مزاحم بن حریث» گفت: ما بر دین فلانی هستیم»، نافع گفت: «تو بر دین شیطانی» و با شمشیر به او حمله کرد. مزاحم به نافع پشت کرد تا که خود را از دست او برهاند، اما شمشیر نافع بر او پیشی گرفته بود و او را به زمین زد. عمرو بن حجاج فریاد زد: «آیا میدانید با چه کسانی میجنگید؟ احدی از شما تاب مبارزه با آنها را ندارد». .درسی که میتوان گرفت: به راستی یاران حسین علیهالسلام مردانی جوانمرد بودند که دشمن، خود به قوت ایمان و روح متعال آنها بارها اعتراف کرده بود.نافع بن هلال تیرهای مسموی را که نامش را بر سرنیزهاش نوشته بود، به طرف دشمن پرتاب کرد. در حین پرتاب این گونه رجز میخواند:«ارمی بها معلمة افواقها و النفس لا ینفعها اشفاقها؛ .مسمومة تجری بها اخفاقها لیملان ارضها رشاقهاتیرهایی پرتاب میکنم که بر فاق آن نوشته شده است، و نفس را ترس او سودی نبخشد؛در حالی که مسموم و مستانه جلو میرود، تا این که زمین رزمگاه را پر از تیرهای لطیف کند.» او با پرتاب تیرهایش، بسیاری را زخمی کرد و توانست دوازده نفر را به خاک اندازد هنگامی که تیرهای او تمام شد شمشیر را برکشید و به میان لشکر دشمن رفت. او در حال حمله این رجز را میخواند:«انا الغلام الیمنی الجملی دینی علی حسین و علیان اقتل الیوم فهذا املی فذاک رایی و الاقی عملی؛ .من جوان یمنی جملی هستم، که دینم همان دین حسین و علی است؛آرزوی من است که امروز کشته شوم. پس آن رأی من است و عملم را خود ملاقات میکنم».برای کشتن او گروهی از سپاه کوفه او را محاصره و عده زیادی او را سنگباران کردند، دستهای دیگر با نیزه به او حملهور شدند تا این که بازوان آن بزرگ مرد را شکستند و او را به اسارت گرفتند.
شهادت نافع
شمر نافع را دستگیر کرد و همراه یارانش به نزد ابنسعد برد. وقتی به ابنسعد رسیدند، پرسید چه باعث شد که چنین به روز خود آوری؟ نافع گفت: «به خدا قسم، از شما دوازده مرد کشتهام - جز کسانی که مجروح ساختهام رحمة الله علیه - و البته هرگز خود را بر این تلاش ملامت نمیکنم، و اگر برایم بازویی باقی مانده بود نمیتوانستید مرا اسیر سازید» شمر شمشیر خود را برکشید، نافع به او گفت: «به خدا قسم ای شمر! اگر تو از مسلمین باشی بر تو سخت خواهد بود که خدا را ملاقات کنی در حالی که خونهای ما را بر گردن داشته باشی. خدا را قسم و شکر، که مرگ ما را به دست بدترین خلقش قرار داد». پس از آن، شمر قدمی پیش نهاد و نافع را گردن زد. .«نافع» در زیارت ناحیه این گونه مورد سلام واقع شده است: «السلام علی نافع بن هلال البجلی المرادی؛ سلام بر نافع پسر هلال بجلی مردادی».درسی که میتوان گرفت: آخرین گفتار نافع نشان میدهد که با عاقبت به خیری و ثابت قدمی به جنت الهی پرکشید.