«نصر» فرزند «ابینیزر» و غلام امام علی علیهالسلام است. برخی از مورخان «ابینیزر» را از نوادگان پادشاهان عجم دانشتهاند که به رسول خدا صلی الله علیه و آله هدیه داده شده و پس از آن، به امیرالمؤمنین رسیده است. پدر نصر، «ابینیزر» بوده است. او در نخلستان امام علی علیهالسلام و در خدمت او کشاورزی میکرده است. گویند «ابینیزر» مردی بلندقد و خوشسیما بود و رنگ او چون اهل حبشه نبود. آری، اگر او را میدیدی میپنداشتی که او مردی عرب است.
گویند ابینیزر از فرزندان نجاشی، پادشاه حبشه بوده است. او را در اوان کودکی خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آوردند. او به اسلام رغبت نشان داد و مسلمان شد. پس از آن تحت تربیت و توجه پیامبر اسلام قرار گرفت. ابینیزر پس از مسلمان شدن، برای دیدار رسول گرامی اسلام از حبشه به مدینه آمد و در آنجا برای همیشه اقامت گزید. پس از مرگ نجاشی، مردم حبشه به مدینه آمدند تا تنها بازمانده او - ابینیزر - را برای نصب پادشاهی به حبشه ببرند، ولی او گفت: «ما کنت لاطلب الملک بعد ان من الله علی بالاسلام؛ یک ساعت در خدمت رسول الله بودن برایم از یک عمر پادشاهی شما و حبشه برتر است». ابی نیزر در ماجرای حفر چاه و قناتی که به نام او اختصاص یافت، یعنی «عین ابینیزر» و «بغیبغه»، در خدمت علی علیهالسلام بوده است. امام در متن آن وقفنامه از او نام بردهاند. متن اولین قناتی که برای آن وقفنامه نوشته شد، چنین است:«به نام خداوند بخشنده مهربان. این، صدقهی بنده خدا، علی امیرمؤمنان است. او دو چشمه «ابینیزر» و «بغیبغه» را به فقیران ساکن مدینه و بین راهماندگان صدقه داده است تا خدا به واسطهی وقف این دو چشمه (و قنات) چهرهاش را از گرمای آتش روز قیامت حفظ کند. این دو چشمه فروخته نشود و بخشیده هم نگردد تا خداوند آن را به ارث برد، او بهترین ارثبرندگان است. مگر این که حسن و حسین محتاج آن دو سرچشمه شوند، در این صورت آن دو مالک بیقید و شرط آن دو نهر خواهند بود، و کسی جز آن دو نفر بر آن مالکیتی نخواهد داشت. «نصر» نیز چون پدرش از یاران امام علی علیهالسلام و پس از آن حضرت از علاقمندان حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام بود. او از مدینة النبی امام را تا کربلا همراهی کرده است. این فرزند خلف «ابینیزر» همان روحیه پدر را داشت و در پاسخ امام حسین علیهالسلام - هنگامی که او را اجازه بازگشت دادند و بیعت را چون بقیه یاران از او برداشتند - این گونه بیان کرد: «نه، به خدا، هرگز و هرگز... اگر رفتنی بودیم به اینجا نمیآمدیم.» شاید منظورش این بود که اگر عافیتطلب بودم آن زمان که پدرم را برای پادشاهی خواندند به حبشه بازگشته بودم. «نصر» مردی شجاع بود که پس از نبرد و کشتن جمعی از دشمنان ولی خدا، خود شربت شهادت نوشید. آن عزیز از سوارهنظام بود که اسب او پی شد و سپس خود در حمله نخستین به شهادت رسید.