«هفاف» پسر «مهند راسبی» از قبیله «ازد» بود و در بصره سکونت داشته است.مامقانی او را از شیعیان مخلص و مردان شجاع بصره دانسته است. او افتخار حضور در جنگ صفین را داشته و از طرف امیرالمؤمنین علیهالسلام سردار قبیله ازد بوده، و در سایر مشاهد ملازم رکاب امیرالمؤمنین علیهالسلام بوده است. پس از آن در خدمت امام مجتبی علیهالسلام بود و پس از شهادت آن حضرت ساکن بصره شد. هنگامی که از حرکت امام به سوی کربلا باخبر شد تلاش کرد که خود را به امام و یاران او ملحق سازد. چون به کربلا رسید، امام به فوز شهادت رسیده بود. به محض ورود به کربلا «هفاف» خود را هوادار امام معرفی نمیکند تا بداند داستان از چه قرار است. میپرسد: «مولای ما حسین علیهالسلام کجاست؟» گویند: «تو کجا بودی و کیستی؟» گوید: «من هفاف بن مهند راسبی هستم، آمدهام تا حسین علیهالسلام را یاری کنم.» گفته میشود: «ما حسین را کشتهایم و از اولاد و برادران و اصحاب او احدی را باقی نگذاشتهایم، مگر یک مرد بیمار و جماعتی از زنان و دختران او؛ و اکنون لشکر عمر سعد به غارت خیام حرم حسین هجوم برده است» دنیا در برابر چشمانش سیاه شد و چون شیری غران بر آن سپاه حملهور شد. او دیگر دانسته بود که امام تا آخرین لحظات مقاومت کرده و با یاران تا آخرین نفس جنگیده است. او به وظیفه خود آگاه شده بود و اعلان میکرد که حسینی است. رجزهای او در نبردهای دلاورانهاش این است:«یا ایها الجند المجند انا الهفاف بن المهندأبغی عیالات محمد؛ . ای سپاه آراسته به جنگ! به هوش باشید من هفاف پسر منهدم، در جستجوی اهل بیت و خاندان محمد صلی الله علیه و آله هستم».