بعد از چند ماه انتظار خواستم خبر پدرشدنشو بدم اما وقتی از منطقه اومد فورا رفت سراغ کارهای لشکر و اعزام نیرو .
شب خسته و کوفته اومد و رفت استراحت کنه ولی خیلی تو فکر بود گفتم محمود تو چه فکری هستی گفت : تو فکر بچه ها
خوشحال شدم و گفتم : تو فکر بچه ها ؟ کدوم بچه ها ؟ هنوز که بچه ای در کار نیست
گفت : ای بابا بچه های لشکر رو میگم
انگار آب سرد ریختن باشن رو بدنم با ناراحتی رفتم خوابیدم و اروم اروم گریه کردم
فاطمه خوابیدی
دارم میخوابم
چرا امشب ساکتی
چی بگم
مثلا بگو دختر دوست داری یا پسر
خودمو جمع و جور کردم و جوابشو دادم . اون هم نظرشو گفت اون شب کلی باهام حرف زد تا خیالش ازم راحت نشد نخوابید
همسر شهید محمود کاوه