تا اومدم دست به کار بشم سفره را انداخته بود یه پارچ اب دو تا لیوان دو تا پیش دستی گذاشته بود سر سفره تاباهم غذا بخوریم
وقتی غذا تموم شد گفت : «الهی صد مرتبه شکر ، دستت درد نکنه خانم تا سفره را جمع کنی منم ظرفا را میشورم » گفتم خجالتم نده شما خسته ای تازه از منطقه اومدی تا استراحت کنی ظرفا تموم شده.
نگاهی بهم کرد و گفت : خدا کسی را خجالت بده که میخواد خانمش رو خجالت بده منم سرمو انداختم پایین و مشغول کار شدم
خاطره ی از همسر شهید حسن شوکت پور