خلاصه آمار

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید همت» ثبت شده است


زمستون بود و نزدیک عملیات خیبر . شب که اومد خونه ، اول به چشماش نگاه کردم ، سرخ سرخ بود 

داد می زد که چند شبه خواب به این چشم ها نیومده . بلند شدم سفره رو بیارم ولی نذاشت گفت :

امشب نوبت منه ، امشب باید از خجالتت در بیام 

گفتم : تو بعد از این همه مدت اومدی خسته و کوفته ....نذاشت حرفم تموم بشه بلند شد و غذا را اورد بعدش غذای مهدی رو با حوصله بهش داد و سفره را جمع کردم و اخرش هم چای ریخت و گفت : بفرما


همسر شهید ابراهیم همت 

+ جمعه, ۳ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۰۰ ق.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

نامه مادر شهید غواص تازه تفحص شده به رهبر انقلاب

آنچه مرا آرامش حقیقی داد پیام معظم له بود که نشان از سربلندی و افتخار آفرینی پاره تنم بود که در برهه‌ی حساس کنونی بار دیگر به یاری مولا و سرور و ولی امر خویش شتافت.

مادر یکی از شهدای غواص تازه تفحص شده، با نام منوچهر تنگسیری نامه ای را خطاب به رهبر انقلاب نوشته است که متن کامل آن چنین است.

محضر مبارک رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت آیت الله العظمی خامنه‌ای

سلام علیکم

پس از 29 سال فراق فرزند 14 ساله‌ام، امروز او را در آغوش گرفته و آرامش یافتم ولی آنچه مرا آرامش حقیقی داد پیام معظم له بود که نشان از سربلندی و افتخار آفرینی پاره تنم بود که در برهه‌ی حساس کنونی بار دیگر به یاری مولا و سرور و ولی امر خویش شتافت. 

+ شنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۴، ۰۶:۵۴ ب.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

-همسر شهید همت: به وصیت شهید همت عمل نشد


2-از آشنایی خود با شهید همت بگویید چه شد که با ایشان ازدواج کردید؟


3-چرا شهید همت در گلزار شهدا در تهران دفن نشدند و به اصفهان منتقل شدند؟

+ دوشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۵۲ ق.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام


جای "شهید همت" خالی

که خانمش میگفت:

همیشه به شوخی بهش میگفتم اگه بدون ما بری گوشتو میبرم..

اما وقتی جنازه رو اوردن دیدم که اصلا سری در کار نیست...

 

 

جای "شهید چمران" خالی

 که یه روسری به همسر لبنانی اش

 غاده جابر هدیه داد و گفت:

بچه های یتیم خانه دوست دارن شما را با حجاب ببینن...

 


جای "شهید حمید باکری" خالی

 که خانم فاطمه امیرانی همسرش میگفت: 

به چشم من خوشگلترین پاسدار روی زمین بود...

 جای "شهید زین الدین" خالی که میگفت:

 در زمان غیبت امام زمان به کسی منتظر میگویند که

  منتظر شهادت باشد...

 خانمش میگفت: 

 هنوزم که هنوزه صدای کمیل خواندنش را میشنوم..

 آیا باورمان میشود..؟

+ دوشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۴۶ ق.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

همت همت مجنون 

پی نوشت:

حال روز ما در این روز ها

+ شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۲:۴۸ ب.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

زودتر از هر روز آمد خانه؛‌ اخمو و دمق. می‌گفت دیگر برنمی‌گردد سر کار، به آن میوه‌فروشی. آخر اوستا سرش داد زده بود. خم شد صورتش را بوسید و آهسته صداش کرد. ابراهیم بیدار شد،‌ نشست. اوستا آمده بود هرطور شده، ناراحتی آن روز را از دل او درآورد و بَرش گرداند سر کار. اوستا می‌گفت «صد بار این بچه را امتحان کردم؛‌ پول زیر شیشه‌ی میز گذاشتم،‌توی دخل دم دست گذاشتم. ولی یه بار ندیدم این بچه خطا کنه.»

+ شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۱:۴۴ ق.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام
باز نویسی قالب توسط گروه فرهنگی سردار هور