خلاصه آمار

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مناجات با شهید چمران» ثبت شده است


بسم الله الرحمن الرحیم

 

برده ای سیاه پوست به یوسف گفت :

ای یوسف از زلیخا دلگیر مباش و او را نفرین نکن

نفرین کن هر که تو را ببیند و عاشق تو نشود 

خطاکار کسی است که تو را ببیند و عاشق تو نشود

اما یوسف کنعان نیست ببیند در این حوالی ها کسی هست که عشاق زیادی دارد با وجود انکه ان را ندیدند

پسرک در سجده هایش تنها میخواهد به دیدارش برود قول داده مثل مرد صابونی نباشد

دخترک به حال گذر از کنار نامحرم چادرش را محکمتر میگیرد تا مبادا فکر گناه یک نامحرم مانع رسیدنش به او شود

نمیداند پیرمرد سالخورده مسجد ما با چه سوز و آهی فقط ذکرش شده

عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری، وَلا اَسْمَعُ لَکَ حَسیساً وَلا نَجْوی

نمیداند پیرزن ساده دل چطور با یک مداحی ذکر لبش نام او میشود 

 

پ.ن: روز جمعه است فرشتگان مخصوص منتظر هستند تا تو فقط لبانت را تکان دهی برای این ذکر

«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»

 

+ جمعه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۲:۵۵ ب.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

بسم الله الرحمن الرحیم

چمران را همه با مناجات هایش میشناسند...

 

خدایا ! تو را شکر که اشک را افریدی که عصاره ی حیات انسان است . آنگاه که در آتش عشق می سوزم یا در شدت درد می گذارم یا در شوق زیبایی و ذوق عرفانی آب می شوم و سراپای وجودم روح می شود ، لطف می شود ، عشق می شود ، سوز می شود و عصاره وجودم به صورت اشک آب می شود و به عنوان زیباترین محصول حیات ، که وجهی به عشق و ذوق دارد و وجهی دیگر به غم و درد به دامان وجودم فرو می چکد 

 

اگر خدای بزرگ از من سندی بطلبد ، قلبم را ارائه خواهم داد و اگر محصول عمرم را بطلبد ، اشک را تقدیم خواهم کرد.

کتاب بینش و نیایش ص 73

 

پ.ن: گفت چه شد که آنها رفتند و ما ماندیم

جواب رسید بنده خدا حضرت زهرا چشمش باید بگیره ..

شب ارزوها مبارک ... امیدوارم آرزوهاتون رو نوشته باشید که یادتون نره موقع گفتن

دیگه نمیدونم چی بگم


دریافت

+ پنجشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۱۵ ب.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

میخواهم اعتراف بکنم 

خدای من ! 

قصد من به هنگام ارتکاب به گناه ، نافرمانی تو نبوده است ، نخواسته ام منکر خدایی تو باشم و فرمان تو را سبک بشمارم نمیخواستم معترض کیفر تو باشم ، و به تهدید ها و وعیدهای تو بی اعتنایی کنم . 

نه ! 

هرگز چنین نبود بلکه این نفس من بود که مرا می فریفت 

پ.ن:

قسمتی از دعای ابوحمزه ثمالی بود 

ماه رجب بر همه شما عزیزان مبارک

ببخشید پست داره طولانی میشه ولی بازم سبک بشم 

ای عزیز ! بارگناه را کجا بکشم؟ کوس رسواییم را کجا ببرم؟

قصه ی غصه این همه حقارت و نکبت را برای چه کسی بگوئیم؟

جز تو ایا کسی هست که به من لطف و مرحمت داشته باشد ، مرا ببخشد و گناهم را بپوشاند

ای خدا من اگر بدی میکنم حقیقتش این است که نمیدانم این کار از نظر تو بد است ، یعنی این کار بد را به اسم بد نمیکنم اگر اشتباه کردم به اقایی خودت ببخش

+ شنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۴:۲۸ ب.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

فقر و بی چیزی بزرگترین ثروتی بود که خدای بزرگ به من ارزانی داشت همت و اراده مرا آنقدر بلند کرد که زمین و آسمان ها نیز در نظرم ناچیز شدند هنگامی که شهیدی خون پاکش را در اختیارم می گذارد و فقر اجازه نمی دهد که یتیمانش را نگبهانی کنم هنگامی که مجروحی در آخرین لحظات حیات به من نگاه می کند و با نگاه خود از من تقاضای کمک دارد  من می سوزم آب می شوم و قدرت ندارم کمکش کنم هنگامی که در سنگر خونین ترین قتالها و جنگ آوری از گرسنگی شکمش خشک شده و نمی تواند آب را از گلو فرو بدهد من که اینها را می بینم و صبر می کنم دیگر ترس و وحشتی از فقر ندارم این قفس آهنین را شکسته ام و آنقدر احساس بی نیازی می کنم که زیر سخت ترین ضربه ها و کوبنده ترین هجوم ها از هیچ کس تقاضای کمک نمیکنم. 

شهــید چمـــران

 

+ يكشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۱۶ ق.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام
باز نویسی قالب توسط گروه فرهنگی سردار هور