اخرین کسی که شهید علی هاشمی را دید این گونه توصیف میکند :
آن روز غروب ، اغلب سران نظامی در قرارگاه نصرت جلسه گرفته بودند، آن ها همگی می دانستند که عراق به زودی به جزیره حمله خواهد کرد . تصمیم نظامیان ، عقب نشینی تاکتیکی بود . علی نگران حدود ۴هزار نیرو بود که امکان محاصره آنها بسیار زیاد بود . صبح روز بعد ، اهوازی چاره ای جز انجام دستور علی هاشمی نداشت .
در قرارگاه نصرت ، جلسه دیگری با حضور فرمانده قرارگاه کربلا برقرار شد . حدود ساعت ۱۰ فرمانده قرارگاه کربلا جزیره را ترک کرد . به علی نیز توصیه می کند حتماً برای ادامه جلسه به قرارگاه برود . ساعت ده وسی دقیقه علی پس از سفارشات لازم به جانشین خود و خداحافظی با وی ، قرارگاه را ترک می کند . ساعت حدود ۱۱ ، یک نفر با عجله وارد اتاق آقای بهنام شهبازی شده ، خبر از احتمال وجود هلی کوپتر نیروهای عراقی در اطراف قرارگاه می دهد . بهنام به سرعت فرکانس کلیه ی بی سیم ها را تغییر داده ، ضامن یک نارنجک را کشیده ، داخل اتاق پرتاب می کند و خود به سرعت به بیرون از محوطه ی قرارگاه می آید . بهنام خیلی زود متوجه خودروی پارک شده ی علی در محوطه می شود ولی شخصی را در آن سوار نمی بیند . بهنام سمت خودروی خود رفته ، سوار می شود ولی قبل از اولین استارت ، یک هلی کوپتر عراقی مقابل او در فاصله ی ۱۰ متری به زمین می نشیند .بهنام و تعدادی دیگر ، از گرد و غبار حامل از فرود هلی کوپتر، به سمت پشت قرارگاه می گریزند . این که علی در آن لحظه کجا بود ، بهنام نمی داند . علی نگران نفراتی بود که ظاهراً در محاصره دشمن افتاده بودند به همین جهت ترک کامل جزیره برایش مشکل بود . علیرغم تماس های پی در پی و درخواست و دستور به علی مبنی بر ترک سریع جزیره ، او چندان راغب به رفتن نبود ، در آخرین لحظات علی به کریمی (راننده علی ) دستور می دهد یک خودرو آمبولانس را که تعدادی آنتن بی سیم روی آن نصب بود ، روشن کرده ، حرکت کنند . کریمی خودرو را روشن می کند . علی نیز با کیفی در دست در کنارش می نشیند . در این هنگام یک هلی کوپتر نظامی که تکاوران و نیروهای ویژه از درهای باز آن آویزان بودند ، مقابل آنها ظاهر می شود . علی دستور حرکت می دهد . ولی قبل از هر عکس العملی از سوی کریمی، هلی کوپتر موشکی به سمت خودرو شلیک می کند . جلوی ماشین مورد اصابت قرار گرفته، آتش می گیرد . هر دو از خودرو خارج می شوند . علی به سرعت کیف خود را باز کرده محتویات آن را به سمت آتش پرتاب می کند ، به گفته ی کریمی ، همه ی نیروها به سمت پشت قرارگاه می گریزند . برای نیرو ، همگی می دانند در چنین شرایط بهترین راه گریز ، نه به صورت دسته جمعی بلکه پراکنده و با فاصله از یکدیگر است . کریمی و سه نفر دیگر و به موازات هم شروع به دویدن می کنند . علی که همیشه بند پوتین هایش باز بود ، خیلی زود پابرهنه می شود . کلیه نیزارهای اطراف قرارگاه به خاطر وسعت دید ، از قبل سوزانده شده بود . آن هایی که با چنین شرایطی آشنا هستند می دانند باقیمانده نی های سوخته شده تبدیله به سوزن های سخت وتیزی به اندازه چند سانت می شود . که اگر با پای برهنه بر روی آن ها بدود ، خیلی زود کف هر دو پا، پاره پاره خواهد شد . علی پابرهنه بود . گذشته از آن ، در طول دوران جنگ از زخم های عمیق کف پاها رنج می برد . اغلب پزشکان ، منشا این زخم ها را فشار عصبی می دانستند علی با این شرایط ، در چنین زمینی ناچار به گریز بود . کریمی در حتی فرار ، گاه و نیم نگاهی نیز به علی داشت . کریمی اندک اندک از علی جلوتر می افتد . حدود چند صد متر دورتر از قرارگاه،کریمی به جاده ای رسیده ، قبل از عبور از عرض جاده ، بازگشته برای آخرین بار به علی نگاه می کند . او در آخرین لحظه دیده که یک هلی کوپتر عراقی از ۵۰متری مقابل علی به زمین می نشیند . کریمی از فرصت استفاده کرده خود را به نیزاری در آن طرف جاده رسانده در میان نی های بلند به فرار خود ادامه می دهد .
این آخرین گزارش توسط آخرین کسی است که علی را دیده است و دیگر هیچ .