ناهار خونه پدرش بودیم دور سفره نشسته بودن و مشغول غذا خوردن رفتم تا از اشپزخونه چیزی برای سفره بیارم چند دقیقه طول کشید
تا برگشتم دیدم اقا مهدی دست به غذا نزده تا من برگردم و باهم شروع کنیم این کارش این قدر برام زیبا بود که تا الان تو ذهنم مونده
خاطره همسر شهید مهدی زین الدینی