خلاصه آمار

۴۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهدا» ثبت شده است


 

برای بچه های دهه ی ۶۰ اهنگی هست خاطره انگیز اونم ساخته استاد سراج خودم شخصا خیلی دوستش دارم


گلبرگ سرخ لاله ها
در کوچه های شهر ما
بوی شهادت می دهد
بوی شهادت می دهد 


حال و هوایش حال و هوای روزهای جنگ است وقتی شهدا را در گوشه به گوشه ی این مملکت بر سر دستان تشییع می کردند.

 


دریافت

+ پنجشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۵۷ ق.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

این خاطرات عجیب امانت نمی دهد. وقتی جنازه یکی از بچه ها را می بینی که چشمانش را با کارد از حدقه بیرون کشیده اند، یا آن دیگری که سر تا پا پیکرش جای گلوله است گویی او را در حوضی از خون غسل داده اند، حرفی برای ماندن نمی ماند. یادش بخیر![جمشید صادقی] همین دو سال پیش در زیر همین کوه ""بمو ""به شهادت رسید؛ در وصیت نامه اش نوشته بود: «بشکند قلمت ای تاریخ نویس! اگر ننویسی با امت خمینی چه کردند...»

+ چهارشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۱۹ ق.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

 

 

 

پ.ن: ببخشید باز بابت این فیلم ها دیگه ملت عادت کردن دولت هم همکاری میکنه 

کار فرهنگی کردن ، جواب خون شهدا را دادن 

هعی 

ببخشید

دلم گرفت، روحم پژمرد، صبر و طاقتم به سرآمد. از گذشته ها شرمنده ام 

و از آینده ها بیمناک.  تنها تسلی من آب دیده است...اشکی که تقدیم تو می کنم، ای شهید!

آبی که با آن دل خود را شستشو می دهم و با این وسیله غمهای درونی خود را تسکین می بخشم. 

از آتش درونی خود می کاهم  و برای لحظه ای آرامش ضمیر می یابم.

برایمان دعا کنید

+ دوشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۵:۳۵ ب.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

داشــتـــــ رو زمیــــن با انگــشـتــــ چیــــزی مــی نوشــتـــــــ...
رفتـــن جلــــو دیــــدن چنــــدیـــن متــــر صــدبـــار نـــوشتـــــه
حسیـــــــن......حسیــــــن....حســــــین......
طوریــــــکه انــگشتـــش زخـــــــم شـــــده !
ازش پـــرسیــــدن:
حـــــاجــــی چــــکـــار میــــکنــــی ؟؟
گــــفت:
چـــــــون میســــر نیستـــــــــ مـــــن را کـــــام او .......
عشـــــــق بــــــازی میــــکنـــــم بـــا نــــام او ......


(خاطــره ای از شهیــد پــازوکــی)

+ سه شنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۰۵ ب.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

سلام 

 

شهدای کربلای 5 شهر ما 

آنانی که رفتند تا ما بدون هیچ هراسی در کوچه پس کوچه های شهر قدم بزنیم

آنانی که تا ابد ما را شرمنده خود کردند

آنانی که انقلاب با خونشان بیمه گردید

 

کربلای 5

صلوات یادت نره

+ پنجشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۴، ۰۳:۰۳ ب.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

بعد از چند ماه انتظار خواستم خبر پدرشدنشو بدم اما وقتی از منطقه اومد فورا رفت سراغ کارهای لشکر و اعزام نیرو . 

شب خسته و کوفته اومد و رفت استراحت کنه ولی خیلی تو فکر بود گفتم محمود تو چه فکری هستی گفت : تو فکر بچه ها

خوشحال شدم و گفتم : تو فکر بچه ها ؟ کدوم بچه ها ؟ هنوز که بچه ای در کار نیست 

گفت : ای بابا بچه های لشکر رو میگم 

انگار آب سرد ریختن باشن رو بدنم با ناراحتی رفتم خوابیدم و اروم اروم گریه کردم

فاطمه خوابیدی

دارم میخوابم 

چرا امشب ساکتی 

چی بگم 

مثلا بگو دختر دوست داری یا پسر

خودمو جمع و جور کردم و جوابشو دادم . اون هم نظرشو گفت اون شب کلی باهام حرف زد تا خیالش ازم راحت نشد نخوابید


همسر شهید محمود کاوه


+ پنجشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۵۹ ب.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

سال تحویل دور هم بودیم سر سفره نشسته بودیم که پدر بهمون عیدی داد بعدش علی شروع کرد و به همه عیدی داد غیر از من 

گفت : بیا بالا توی اتاق خودمون 

یه قابلمه دستش گرفت و گفت : من میزنم به قابلمه تو از روی صداش بگرد و هدیه ات را پیدا کن 

گذاشته بود توی جیب لباس فرمش یه شیشه عطر بود و یه دستبند این قدر برام لذت بخش بود که تا حالا یادم مونده 

خاطره همسر شهید علی رضا یاسینی

+ يكشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۵۱ ق.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

مــــولای غریبــــــم!


اشتیاقــــــی که به دیــــدار تـــو دارد دل مــــن


دل مـــــن دانـــد


و مـــــــن دانــــــم و


تنــــها دل مــــــن ...



شـــادی روح شـــهـــدا صـــلـــوات 
+ پنجشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۱۱ ب.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

استاد زبان برای اینکه فرهنگ مبتذل غرب را رواج دهد،به دانشجویان پیشنهاد شرم آوری داد که، اگر کسی امتحان پایان ترم را ۲۰ بگیرد من یک شب با او خواهم بود.
یکی از دوستان قدیمی شهید بابایی ماجرایی را تعریف می کند که نشان دهنده این مطلب است: «آنهایی که به جایی رسیدند از اول مواظب خودشان بودند»
ماجرا از این قرار است:

 

+ دوشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۵۶ ق.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

وقتی اومد خونه زهرا را میذاشت رو یه پاش با یک دست دیگه به پسرمون غذا میداد  می گفتم یکی از بچه ها رو بده به من با مهربانی می گفت 

نه ، شما از صبح تا حالا به اندازه کافی زحمت کشیدی

مهمون می اومد پذیرایی با خودش بود دوستاش به شوخی میگفتن مهندس که نباید تو خونه  کار کنه میگفت :

من که از حضرت علی (ع) بالاتر نیستم مگه ایشون به حضرت زهرا کمک نمیکردن


خاطره همسر شهید حسن اقاسی زاده

+ دوشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۰۰ ق.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

حدیث 1

+ يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۳۱ ق.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

تمام شهدا اسمانی بودند ، ولی از آسمان نیامده بودند

انان درست زندگی کردند و به مقصدی درست رسیدند

حال مقصد زندگی ما با این اوصاف و اتفاقات چه سرنوشتی خواهد داشت ؟؟؟

دلتنگی برای شهید

+ شنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۳۶ ق.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

 کاربر گرامی : اگه الآن که دآری مطآلبــ ایـن وبـلآگـ رو میخونی ووقتـ نمآز رسیده ،

برو و نمآزتـ رو بخون  چون این سایتــ درهنگامـ نمازتعطیل استـ واستفاده ازمطالبش حرامـ

یـادمون باشه ،نماز بخوانیمـ ، قبل ازآنـکه برما نماز بخواننــد هیچکـدوممون نمیدونِیمـ یه ثانیه دیــگه زنده ایمـ یـآنه !! در اخر  شهدا خیلی ها را صدا میزنند   ولی  اندک اند عده ای که می شنوند

گام های هشت گانه برای دوست شدن با شهدا

+ جمعه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۳۷ ق.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

شب عملیات کربلای 5 بود. بچه های گردان با طناب خودشون رو بستن به هم  که بزنن به آب جلو رو نگاه کردم دیدم فرمانده خیلی سر طناب رو آزاد کرده.

گفتم حاجی چیکار میکنی؟

کفت: ما که نمیتونیم از اینجا رد بشیم سر طناب رو گذاشتم خودآقا بیاد ردمون کنه.

 

راوی: حاج حسین یکتا

+ سه شنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۰۲ ق.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

شهدا در زمینند

شهیدان نه در آسمان ها

که در همین خیابان های گرفتار همچون عابرانی نورانی هر روز

از کنار ما می گذرند

و صدای خدا را نمی شنویم :

« و لا تَحسبنّ الذین قُتلوا فی سبیل الله أمواتاً... »

ما، امّا با عینک های دودی

و غفلت های عمودی

شب های جمعه به قبرستان ها می رویم

و شهیدان برای ما فاتحه می خوانند !

و ما دوباره بر می گردیم

به حُجره و بازار آرزوهایمان را می شماریم

و ریشخند دنیا !

و هرگز با منطق عینک های دودی روشن نمی شویم که :

« عند ربّهم یرزقون » یعنی چه ؟!

و روزها و هنوزها می گذرد

و ما همچنان

دست هامان خالی است !


 

+ پنجشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۸:۱۴ ق.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

شهید طیبه واعظی

طیبه واعظی دهنوی در سال 1337 در یکی از روستاهای اصفهان متولد شد. او در خانواده ای مذهبی و فقیر رشد کرد و به همین علت خیلی زود با درد و رنج مردم مستضعف آشنا شد. در سن 7 سالگی خواندن قرآن را در خانه پدرش آموخت. در سال 1350 طیبه با پسر خاله مجاهدش ابراهیم جعفریان ازدواج نمود، و این نقطه عطفی در زندگی او بود و همین ازدواج بود که مسیر زندگی او را به طور کلی دگرگون ساخت و او را وارد مرحله ای نوین نمود. طیبه با کمک شوهرش به مطالعه عمیق کتب مذهبی و آگاه کننده و تفسیر قرآن پرداخت و چون ابراهیم همان صداقت و ایمانی را که لازمه یک فرد مبارز است در وجود طیبه یافت او را در جریان مبارزات تشکیلاتی قرار داد و طیبه به عضویت گروه مهدیون در آمد.

به خاطر مبارزه با شاه و تحت تعقیب بودن شوهرش از سال 1354 به زندگی مخفی روی آورد، ولی در نهایت در 30 فرودین 1356 پس از دستگیری شوهرش، دستگیر شد و خواهر شوهرش، فاطمه جعفریان که او هم مبارز بود در این روز کشته شد.

در سال 1354 به علت تعقیب ساواک با اتفاق همسر و کودک شیرخواره اش زندگی مخفی را انتخاب نمودند.

روز سی ام فروردین 56، در پی دستگیری یکی از اعضای گروه در تبریز، یکی از گشت های بازرسی به ابراهیم مشکوک شد و او را دستگیر کرد. در بازرسی بدنی او اجاره خانه ی منزل تبریز را پیدا نمودند و خانه تحت‌نظر قرار می‌گیرد.

طبق قرار قبلی که ابراهیم و طیبه داشتند اگر ابراهیم دیر به خانه می آمد، طیبه می بایست اسناد و مدارک را می سوزاند و خانه را ترک می کرد. طیبه همین کار را انجام داد، غافل از آنکه خانه زیر نظر است.

صبح بر سر قرار با برادرش مرتضی می رود، غافل از آنکه مأموران در پی او هستند. در قرار با مرتضی ماجرای نیامدن ابراهیم را می گوید و بدین ترتیب، مرتضی هم شناسایی می‌شود. سپس به خانه باز می گردد تا خانه را از نارنجک و اسلحه پاکسازی کند غافل از اینکه ساواک منتظر اوست.

طیبه پس از اتمام فشنگ هایش به همراه فرزند چهار ماهه اش مهدی دستگیر می شود و با دستگیری طیبه، مرتضی که از دور شاهد ماجرا بود در دفاع از طیبه به مأموران شلیک می کند و در درگیری به شهادت می رسد. از خانه طیبه برگه اجاره خانه مرتضی را پیدا می کنند و به خانه آنها می روند. فاطمه جعفریان همسر مرتضی حدود سه ساعت مقاومت کرد اما او نیز به شهادت رسید.

وقتی ساواک طیبه را دستگیر و به دست هایش دستبند زده بودند، گفته بود: مرا بکشید ولی چادرم را برندارید.

طیبه، ابراهیم و پسرشان محمدمهدی را پس از دو چند روز شکنجه از تبریز به کمیته تهران منتقل می کنند و یک ماه تمام آنها را زیر سخت ترین شکنجه ها قرار می دهند و سرانجام در سوم خرداد 56 زیر شکنجه به شهادت می رسند.

روز سوم اردیبهشت روزنامه ها خبر شهادت فاطمه و مرتضی را نوشتند ولی دیگر از ابراهیم خبری نشد و بعد از پیروزی انقلاب خانواده از عروج او و طیبه با خبر شدند.

محمدمهدی فرزند خردسال آنها توسط ساواک به پرورشگاهی سپرده شد و گفته بودند که پدر و مادر این کودک بر اثر اعتیاد فراوان از دنیا رفته اند و برای اینکه کسی او را نشناسد، نام او را شهرام گذاشته بودند. دو سال بعد فرزند آنها با پیگیری های فراوان در پرورشگاه پیدا شده و به آغوش خانواده باز می گردد

+ پنجشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۸:۰۵ ق.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

علم اومد سر کلاس و حاضر غایب کرد:

                                   بزرگراه همت....................حاضر


                                  غیرت همت.................غایب


                             ورزشگاه همت.............حاضر


                              مردونگی همت............غایب


                              مرام همت..............غایب


                               سمینار همت.............حاضر


                              اقایی همت................غایب


                               صداقت همت.............غایب


                                همایش همت............حاضر


                               صفای همت...........غایب


                                 عشق همت............غایب


                                 آرمان همت............غایب


                                  یاران همت.............غایب


                                 تیپ همت.............حاضر


غایبا از حاضر ها بیشتر بودن.......کلاس تعطیل


+ دوشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۴۸ ق.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام


جای "شهید همت" خالی

که خانمش میگفت:

همیشه به شوخی بهش میگفتم اگه بدون ما بری گوشتو میبرم..

اما وقتی جنازه رو اوردن دیدم که اصلا سری در کار نیست...

 

 

جای "شهید چمران" خالی

 که یه روسری به همسر لبنانی اش

 غاده جابر هدیه داد و گفت:

بچه های یتیم خانه دوست دارن شما را با حجاب ببینن...

 


جای "شهید حمید باکری" خالی

 که خانم فاطمه امیرانی همسرش میگفت: 

به چشم من خوشگلترین پاسدار روی زمین بود...

 جای "شهید زین الدین" خالی که میگفت:

 در زمان غیبت امام زمان به کسی منتظر میگویند که

  منتظر شهادت باشد...

 خانمش میگفت: 

 هنوزم که هنوزه صدای کمیل خواندنش را میشنوم..

 آیا باورمان میشود..؟

+ دوشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۴۶ ق.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

شهید علی نفیسی

مسئول شناسایی لشگر 27 حضرت رسول(ص)


حسین نفیسی، ز خوندشت ایثار

به عرش معلای حق، پر گرفته

خوشا، بخت او را، که چون عشقبازان

ز سر پنجه عشق، ساغر گرفته


سال 1341 ه ش در اردبیل به دنیا آمد . تحصیلات خود را تا مقطع اول راهنمایی در اردبیل گذراند وپس از آن به دلیل مشکلات مالی وارد کار شد.با شروع خشم طوفنده مردم ایران بر علیه حکومت سمتشاهی او در پیشاپیش مبارزین بر حکومت شاه خروشید وتا پیروزی انقلاب از پای ننشست. با پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت بسیج در آمد وبا شروع جنگ تحمیلی راهی جبهه ها شد. او در نوبتهای متناوب به جبهه رفت و مسئولیتهای زیادی را بر عهده گرفت. آخرین بار در حالیکه فرماندهی یک گروه شناسایی لشکر 27 محمد رسول الله را به عهده داشت. در تاریخ 4/ 1/ 1367 در منطقه در بند یخان عراق در شهرحلبچه بر اثر بمباران شیمیایی دشمن زبون ،به شهادت رسید .

+ دوشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۳۴ ق.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

عــیــد اســـت ، تــمــامـ شـهر شــادند ولــی

نــوکــر نـــگـــران حـــرمـ ِ اربــاب اســت . . . 

 

http://s5.picofile.com/file/8126359250/e96862bdcd811f948070cb5e9dee36a.jpg

 

سردار سرافراز سپاه اسلام حاج قاسم سلیمانی :

اگر پایتان  به حرم سید الشهدا علیهم السلام برسد ، با کسب اجازه از مقام عظمای ولایت فرماندهی کل قوا حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای ، کربلای جدیدی را رقم خواهیم زد که تاریخ به خود ندیده باشد و نماز ظهر را با سربازان امام خامنه ای به جماعت در بقیع می خوانیم ...


+ يكشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۱:۵۶ ق.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام
باز نویسی قالب توسط گروه فرهنگی سردار هور